روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
برهنه کردن. عریان کردن. معری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرد شود، تنها کردن. جدا ساختن. منفرد ساختن. - خود را از خود مجرد کردن، سلب اراده از خود کردن. از حب ذات و هوای نفس رستن: اگر راه حقت باید، ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود به هم در راه ربانی. سنائی
برهنه کردن. عریان کردن. معری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرد شود، تنها کردن. جدا ساختن. منفرد ساختن. - خود را از خود مجرد کردن، سلب اراده از خود کردن. از حب ذات و هوای نفس رستن: اگر راه حقت باید، ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود به هم در راه ربانی. سنائی
مرا کردن. جدال کردن. خصومت کردن. لجاج کردن. و رجوع به مرا کردن شود: به طول و عرض همی کرد با سپهرمری ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان. عنصری. خط فریشتگان را همی نخواهی خواند چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری. ناصرخسرو. به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است اگر نیارد با او بقیه کرد مری. ابوالفرج رونی (دیوان ص 120). ورکنی با او مری و همسری کافرم گر تو از ایشان بو بری. مولوی. سربریده از مرض آن اشتری کو بتک با اسب میکردی مری. مولوی. گفت پیغمبر که ای طالب جری هان مکن با هیچ مطلوبی مری. مولوی. ساحران در عهد فرعون لعین چون مری کردند با موسی ز کین. مولوی. ای مری کرده پیاده با سوار سرنخواهی برد اکنون پای دار. مولوی
مرا کردن. جدال کردن. خصومت کردن. لجاج کردن. و رجوع به مرا کردن شود: به طول و عرض همی کرد با سپهرمری ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان. عنصری. خط فریشتگان را همی نخواهی خواند چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری. ناصرخسرو. به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است اگر نیارد با او بقیه کرد مری. ابوالفرج رونی (دیوان ص 120). ورکنی با او مری و همسری کافرم گر تو از ایشان بو بری. مولوی. سربریده از مرض آن اشتری کو بتک با اسب میکردی مری. مولوی. گفت پیغمبر که ای طالب جری هان مکن با هیچ مطلوبی مری. مولوی. ساحران در عهد فرعون لعین چون مری کردند با موسی ز کین. مولوی. ای مری کرده پیاده با سوار سرنخواهی برد اکنون پای دار. مولوی
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
برهنه کردن، رزمدیده ترگزیدن، تنها کردن برهنه کردن، تنها کردن منفرد ساختن، از میان گروهی سپاهی افرادی آزموده و مجرب و رزم دیده را بر گزیدن و بمهمی گسیل داشتن: صاحب آمد... سواران مجرد کرده بود و بجست و جوی من بچهار طرف فرستاده... یا خود را از خود مجرد کردن، از خود رستن و بخدای پیوستن ترک انیت کردن: اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی. (سنائی)
برهنه کردن، رزمدیده ترگزیدن، تنها کردن برهنه کردن، تنها کردن منفرد ساختن، از میان گروهی سپاهی افرادی آزموده و مجرب و رزم دیده را بر گزیدن و بمهمی گسیل داشتن: صاحب آمد... سواران مجرد کرده بود و بجست و جوی من بچهار طرف فرستاده... یا خود را از خود مجرد کردن، از خود رستن و بخدای پیوستن ترک انیت کردن: اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی. (سنائی)